Code Center
  • نویسنده :
  • بازدید : 34 مشاهده
+ | امتیاز مطلب : |
بسمه تعالی
توحید صفاتی و ذاتی در نهج البلاغه
ذات حق آیا در نهج البالغه درباره ذات حق و اینكه او چیست و چه تعریفی میتوان برایش ذكر كرد بحثی شده است ؟ بلی بحث شده است ، زیاد هم بحث شده است ، ولی همه در اطراف یك نكته دور میزند و آن اینكه ذات حق وجود بیحد و نهایت ، و هستی مطلق است و ) ماهیت ( ندارد ، او ذاتی است محدودیت ناپذیر و بیمرز ، هر موجودی از موجودات حد و مرز و نهایتی دارد ، خواه آن موجود متحرك باشد و یا ساكن ، موجود متحرك نیز دائما مرزها را عوض میكند ، ولی ذات حق حد و مرزی ندارد ، و ماهیت كه او را در نوع خاصی محدود كند و وجود محدودی را به او اختصاص دهد در او راه ندارد ، هیچ زاویهای از زوایای وجود از او خالی نیست ، هیچ فقدانی در او راه ندارد ، تنها فقدانی كه در او راه دارد ، فقدان فقدان است و تنها سلبی كه درباره او صادق است سلب سلب است و تنها نفی و نیستی كه وصف او واقع میشود نفی هر نقص و نیستی از قبیل مخلوقیت و معلولیت و محدودیت و كثرت و تجزی و نیازمندی است ، و باالخره تنها مرزی كه او در آن مرز پا نمیگذارد مرز نیستی است ، او با همه چیز است ولی در هیچ چیز نیست و هیچ چیز هم با او نیست ، داخل در هیچ چیز نیست ولی از هیچ چیز هم بیرون نیست . او از هر گونه كیفیت و چگونگی و از هر گونه تشبیه و تمثیل منزه است ...
زیرا همه اینها اوصاف یك موجود محدود و متعین و ماهیت دار است : »مع كل شیء ال بمقارنه و غیر كل شییء ال بمزایله ( 1» ( او با همه چیز هست ولی نه باین نحو كه جفت و قرین چیزی واقع شود و در نتیجه آن چیز نیز قرین و همدوش او باشد ، و مغایر با همه چیز است و عین اشیاء نیست ولی نه به این وجه كه از اشیاء جدا باشد و وجودات اشیاء مرزی برای ذات او محسوب شود . » "لیس فی االشیاء بوالج و ال عنها بخارج . ( 2» " ( او در اشیاء حلول نكرده است ، زیرا حلول مستلزم محدودیت شیء حلول كننده و گنجایش پذیری او است ، در عین حال از هیچ چیز هم بیرون نیست زیرا بیرون بودن نیز خود مستلزم نوعی محدودیت است . » "بان من االشیاء بالقهر لها و القدره علیها و بانت االشیاء منه بالخضوع . ( 3» " ( مغایرت و جدائی او از اشیاء به این است كه او قاهر و قادر و مسلط بر آنها است ، و البته هرگز قاهر عین مقهور و قادر عین مقدور و مسلط عین مسخر نیست و مغایرت و جدائی اشیاء از او به این نحو است كه خاضع و مسخر پیشگاه كبریائی او میباشند و هرگز آنكه در ذات خود خاضع و مسخر است ) عین خضوع و اطاعت است ( با آنكه در ذات خود بینیاز است یكی نیست . جدائی و مغایرت حق با اشیاء به این نحو نیست كه حد و مرزی آنها را از هم جدا كند بلكه به ربوبیت واشد كه فرض تكرار در او ممكن نیست ) نمیگوئیم وجود فرد دیگر محال است بلكه میگوئیم فرض تكرار و فرض فرد دیگر غیر آن فرد ممكن نیست ( زیرا بیحد و بی نهایت است و هر چه رامثل او و دوم او فرض كنیم یا خود اوست و یا چیزی هست كه ثانی و دوم او نیست ، در اینگونه موارد وحدت عددی نیست ، یعنی این وحدت در مقابل اثنینیت و كثرت نیست و معنی اینكه یكی است این نیست كه دو تا نیست بلكه اینست كه دوم برای او فرض نمیشود . این مطلب را با یك تمثیل میتوان روشن كرد : میدانیم كه دانشمندان جهان درباره تناهی یا عدم تناهی ابعاد عالم اختالف نظر دارند ، بعضی مدعی التناهی ابعاد جهانند و میگویند عالم اجسام را حد و نهایتی نیست ، بعضی دیگر معتقدند كه ابعاد جهان محدود است و از هر طرف كه برویم باالخره به جائی خواهیم رسید كه پس از آن جائی نیست مساله دیگری نیز محل بحث است و آن اینكه آیا جهان جسمانی منحصر است به جهانی كه ما در آن زندگی میكنیم و یا یك و یا چند جهان دیگر نیز وجود دارد ؟ بدیهی است كه فرض جهان جسمانی دیگر غیر از جهان ما فرع بر اینست كه جهان جسمانی ما محدود و متناهی باشد . . تنها در این صورت است كه میتوان فرض كرد مثال دو جهان جسمانی و هر كدام محدود به ابعادی معین وجود داشته باشد . اما اگر فرض كنیم جهان جسمانی ما نامحدود است فرض جهانی دیگر غیر ممكن است زیرا هر چه را جهانی دیگر فرض كنیم خود همین جهان و یا جزئی از این جهان خواهد بود . فرض وجودی دیگر مانند وجود ذات احدیت با توجهبه اینكه ذات حق وجود محض و انیت صرف و واقعیت مطلقه است نظیر فرض جهان جسمانی دیگر در كنار جهان جسمانی غیر متناهی است یعنی فرضی غیر ممكن است . در نهج البالغه مكرر در این باره بحث شده است كه وحدت ذات حق وحدت عددی نیست و او با یكی بودن عددی توصیف نمیشود و تحت عدد در آمدن ذات حق مالزم است با محدودیت او . »االحد ال بتاویل عدد « ) 1 ) او یك است ولی نه یك عددی . »ال یشمل بحد و ال یحسب بعد « ) 2 ) هیچ حد و اندازهای او را در بر نمیگیرد و با شمارش به حساب نمیآید . »من اشار الیه فقد حده و من حده فقد عده « ) 3 ) هر كس بدو اشاره كند او را محدود ساخته است و هر كس او را محدود سازد او را تحت شمارش درآورده است . »من وصفه فقد حده و من حده فقد عده و من عده فقد ابطل 
ازله ( 4» ( هر كس او را با صفتی ) زائد بر ذات ( توصیف كند او را محدود ساخته است و هر كس او را محدود سازد او را شماره كرده است و هر كه او را شماره كند ازلیت و تقدم او را بر همه چیز از بین برده است . »كل مسمی بالوحده غیره قلیل « ) 5 ) هر چیزی كه با وحدت نامبرده شود كم است جز او كه با اینكه واحد است به كمی و قلت موصوف نمیشود چقدر زیبا و عمیق و پر معنی است این جمله . این جمله میگوید هر چه جز ذات حق اگر واحد است كم هم هست . یعنی چیزی است كه فرض فرد دیگر مثل او ممكن است ، پس خود او وجود محدودی است و با اضافه شدن فرد دیگر بیشتر میشود . و اما ذات حق با اینكه واحد است به كمی و قلت موصوف نمیشود زیرا وحدت او همان عظمت و شدت و النهائی وجود و عدم تصور ثانی و مثل و مانند برای اوست . این مساله كه وحدت حق وحدت عددی نیست ، از اندیشههای بكر و بسیار عالی اسالمی است ، در هیچ مك كلمات قدماء از حكماء اسالمی از قبیل فارابی و بوعلی اثری از این اندیشه لطیف دیده نمیشود ، حكماء متاخر كه این اندیشه را وارد فلسفه خود كردند نام این نوع وحدت را " وحدت حقه حقیقیه " اصطالح كردند . اولیت و آخریت و ظاهریت و باطنیت حق از جمله بحثهای نهج البالغه بحثهائی است درباره اینكه خداوند هم اول است و هم آخر ، هم ظاهر است و هم باطن ، البته این بحث مانند سایر مباحث مقتبس از قرآن مجید است و فعال ما در مقام استناد به قرآن مجید نیستیم . خداوند اول است نه اولیت زمانی تا با آخریت او مغایر باشد ، و ظاهر است نه بمعنی اینكه محسوس به حواس است تا با باطن بودن او دو معنی و دو جهت مختلف باشد اولیت او عین آخریت ، و ظاهریت او عین باطنیت او است . »الحمد اهلل الذی لم یسبق له حال حاال فیكون اوال قبل ان یكون آخرا و یكون ظاهرا قبل ان یكون باطنا . . . و كل ظاهر غیره غیر باطن و كل باطن غیره غیر ظاهر . ( 1» ( سپاس خدایرا كه هیچ حال و صفتی از او بر حال و صفتی دیگر تقدم ندارد تا اولیت او مقدم بر آخریتش ، و ظاهریت او مقدم بر باطنیتش بوده باشد . .هر پیدائی جز او فقط پیداست و دیگر پنهان نیست و هر پنهانی جز او فقط پنهان است و دیگر پیدا نیست او است كه در عین اینكه پیدا است پنهان است و در عین اینكه پنهان است پیدا است . »ال تصحبه االوقات و ال ترفده االدوات ، سبق االوقات كونه و العدم وجوده و االبتداء ازله . ( 2» ( زمانها او را همراهی نمیكنند ) در مرتبه ذات او زمان وجود ندارد ( و اسباب و ابزارها او را كمك نمیكنند . هستی او بر زمانها ، و وجود او بر نیستی ، و ازلیت او بر هر آغازی تقدم دارد . تقدم ذات حق بر زمان و بر هر نیستی و بر هر آغاز و ابتدائی یكی از لطیفترین اندیشههای حكمت الهی است و معنی ازلیت حق فقط این نیست كه او همیشه بوده است . شك نیست كه همیشه بوده است ، اما همیشه بودن یعنی زمانی نبوده كه او نبوده است . ازلیت حق فوق همیشه بودن است ، زیرا " همیشه بودن " مستلزم فرض زمان است ، ذات حق عالوه بر اینكه با همه زمانها بوده است بر همه چیز ، حتی بر زمان تقدم دارد و این است معنی " ازلیت " او . از اینجا معلوم میشود كه تقدم او نوعی دیگر غیر از تقدم زمانی است . »الحمد هلل الدال علی وجوده بخلقه و بمحدث خلقه علی ازلیته و باشتباههم علی ان ال شبیه له ال تستلمه المشاعر و ال تحجبه السواتر . (1» ( سپاس خدایرا كه آفرینش دلیل بر هستی او و حدوث مخلوقاتش دلیل بر ازلیت او و مانند داشتن مخلوقاتش دلیل بر بیمانندی او است . از حواس پنهان است و دست حواس به دامن كبریائیش نمیرسد ، و در عین حال هویداست و هیچ چیزی نمیتواند مانع و حاجب و پرده وجودش شود . یعنی او هم پیداست و هم پنهان است ، او در ذات خود پیدا است ، اما از حواس انسان پنهان است ، پنهانی او از حواس انسان از ناحیه محدودیت حواس است نه از ناحیه ذات او . در جای خود ثابت شده است كه وجود مساوی با ظهور است ، و هر چه وجود كاملتر و قویتر باشد ظاهرتر است و بر عكس هر چه ضعیفتر و با عدم مخلوطتر باشد ، از خود و از غیر پنهانتر است . برای هر چیز دو نوع وجود است : " وجود فی نفسه " و " وجود برای ما . "وجود هر چیزی برای ما وابسته است به ساختمان قوای ادراكی ما و به شرائط خاصی كه باید باشد ، و از اینرو ظهور نیز بر دو قسم است : ظهور فی نفسه و ظهور برای ما . حواس ما به حكم محدودیتی كه دارد فقط قادر است موجودات مقید و محدود و دارای مثل و ضد را در خود منعكس كند ، حواس ما از آنجهت رنگها و شكلها و آوازها و غیر اینها را درك میكنند كه به مكان و زمان محدود میشوند ، در یك جا هستند و در جائی دیگر نیستند ، در یك زمان هستند و در زمانی دیگر نیستند ، مثال اگر روشنی همیشه و همه جا بطور یكنواخت میبود قابل احساس نبود ، اگر یك آواز بطور مداوم و یك نواخت شنیده شود هرگز شنیده نمیشود . ذات حق كه صرف الوجود و فعلیت محض است و هیچ مكان و زمان او را محدود نمیكند نسبت به حواس ما باطن است اما او در ذات خود عین ظهور است و همان كمال ظهورش كه ناشی از كمال وجودش است سبب خفای او از حواس ما است ، جهت ظهور و جهت بطون در ذات او یكی است ، او از آنجهت پنهان است كه در نهایت پیدائی است ، او از شدت ظهور در خفاست. منبع : كتاب سیری در نهج البالغه شهید مطهری رحمت الله علیه.
علی شریفی

نظرات ارسال شده

کد امنیتی رفرش